آنتون هشت ساله از نظر تاریخی عاشق صحبت در مورد احساسات نبوده است. او از روزی که به دنیا آمد رفتاری شیرین و در عین حال خشن داشت. وقتی بزرگ شد، می خواهد در “غرب و غرب” زندگی کند. الکس یک بار تصور کرد که آنتون کودک نوپایی که با پرستار بچه ما در خانه بیمار بود، “در گوشه ای با لیوان خالی ویسکی در حال جویدن گلوله است.”
آنتون در تمام عمرش اینطور بوده است. بنابراین، وقتی نوبت به بحث درباره احساسات میرسد، او از نظر تاریخی سختگیر بوده است. هر وقت عصبانی میشود، به اتاق خوابش میرود، ساکت میماند و سعی میکند آن را از بین ببرد. اگر او را دنبال کنم تا صحبت کنم، تقریباً از نظر فیزیکی نمی تواند پاسخ دهد.
ولی! بعد از هشت سال با این پسر کوچولو، کارم را کشف کردم.
چند ماه پیش، آنتون ناراحت شد و پا به اتاقش رفت. به جای اینکه وارد شوم تا کنارش بنشینم، بیرون از در ماندم.
“آنتون، عزیزم؟”
سکوت
“این مامان است. می توانم یک دقیقه با شما صحبت کنم؟»
سکوت
“خب، اگر با شما خوب است، من دوست دارم از شما چند سوال بپرسم، و شما فقط می توانید یک بار برای بله و دو بار برای نه ضربه بزنید. آیا میخواهی آن را امتحان کنی؟»
سکوت… سپس، یک در زدن.
“ناراحتی؟”
در زدن.
“احساس عصبانیت می کنی؟”
تق تق.
“آیا احساس غمگینی می کنی؟”
در زدن.
از در، به آرامی وضعیت را بررسی کردم. او در زد یا دو در زد، و سپس، در کمال تعجب، او در واقع شروع کرد صحبت کردن. او که در اتاقش امن بود، راحت تر از زمانی که کنار هم نشسته بودیم، افکارش را به اشتراک گذاشت. او میتوانست حریم خصوصی را حفظ کند، اما همچنین میتوانست مشکل موجود را حل کند.
وقتی صحبتش تمام شد، پرسید که آیا می تواند در را برای در آغوش گرفتن باز کند؟ من خیلی به او افتخار می کردم که برای باز کردن کار سخت تلاش کرد. و ما چند بار دیگر از آن زمان این کار را انجام دادهایم – به نظر میرسد که او هر بار این کار را آسانتر میکند.
«نگاه کن! من مامان هستم!»
به هر حال، فکر کردم در صورتی که یک بحث از طریق درب برای هر کس دیگری مفید باشد، آن را به اشتراک بگذارم. کوچک بودن خیلی سخت است و این بچه ها هر روز کار بزرگی انجام می دهند. هر حرکت فرزندپروری دیگری که اخیراً امتحان کرده اید که مؤثر بوده است (یا واقعاً نه کار کرد، هاها)؟ این همیشه آزمون و خطا است! xoxo
PS راهنمای یک کودک هفت ساله برای سفر در تعطیلات، و سه کلمه که نحوه والدینم را تغییر می دهد.