4 عروسی تالار شهر نیویورک

عروسی جولیا بینبریج آلن دلگادو

عروسی جولیا بینبریج آلن دلگادو

زمانی که نویسنده جولیا بینبریج و سرآشپز آلن دلگادو – که شهرت دوباره خواستگاری داشت – نامزد کردند، تصمیم گرفتند در تالار شهر ازدواج کنند. جولیا به ما گفت: «این نیویورک بسیار کلاسیک است. «حس خوبی بود که در اتاقی با چنین گروه متنوعی از مردم بودم که همه به همین دلیل آنجا بودند. برخی با شلوار جین آبی بودند، برخی با لباس مجلسی بزرگ.» در اینجا، جولیا و آلن – به علاوه، سه زوج دیگر – عکس های عروسی خود را به اشتراک می گذارند…

عروسی جولیا بینبریج آلن دلگادو

عروسی جولیا بینبریج آلن دلگادو

جولیا و آلن
(عکس از لیز دیوین)

از آن روز برایمان بگویید.
جولیا: من به تازگی تحصیلات تکمیلی را برای روان درمانی به پایان رساندم و جالب است که در آخرین روز کلاس هایم با هم ازدواج کردیم. بنابراین، من مجبور شدم برای ارائه نهایی در ساعت 9 صبح به هارلم بروم! سپس برگشتم و در آپارتمان خود در بروکلین آماده شدیم. برای مراسم با عکاسمان لیز و دوستم پاتریک که شاهد ما بود ملاقات کردیم. پس از آن، به هتل مارلتون، جایی که شب در آنجا اقامت داشتیم، برای نوشیدنی قبل از جشن گرفتن با یک وعده غذایی باورنکردنی در Oiji Mi رفتیم.

چگونه در مورد ظاهر خود تصمیم گرفتید؟
جولیا: من یک پیراهن یقه بزرگ هستم. این مجموعه LaPointe شبیه من بود، اما عروسی مناسب است.

دسته گلت از کجا بود؟
جولیا: ما با یک مکان کوچک به نام استم، نزدیک آپارتمانمان رفتیم. این پیشنهاد دوست داشتنی آلن بود – وقتی با هم خواستگاری می کردیم، آنجا بود که برای هم گل می گرفتیم.

آیا عکس مورد علاقه ای دارید؟
جولیا: من عاشق یکی از ما هستم که روی مبل سبز دفتر ازدواج نشسته ایم و فقط به هم نگاه می کنیم. این یک لحظه طبیعی بود، و فکر می کنم به خوبی نشان دهنده احساس ما در آن روز است: آرام، مطمئن در این انتخاب، و مشتاقانه منتظر مرحله بعدی رابطه مان هستیم. من همچنین عاشق هر عکسی هستم که آلن در آن می خندد، زیرا او بهترین خنده را دارد. می بینید که سرش به عقب برمی گردد و دهانش کاملاً باز است – این یک خنده تمام بدن است.

عروسی تالار شهر نیویورک

عروسی تالار شهر نیویورک

عروسی تالار شهر نیویورک

کریستین (لباس صورتی) و توئیگی
*عکس‌های سیلوی روزکوف)

بعد از مراسم توئیگی و کریستین در شهرداری، آنها می خواستند از والدین کریستین با شام پذیرایی کنند. توئیگی می‌گوید: «ما کاملاً به سبک نیویورک رفتیم و در یک کامیون غذا خوردیم.

چه جوری آشنا شدید؟
تویگی: در دانشگاه. ما 18 ساله بودیم، چشمانی روشن، آماده بودیم تا دنیا را بپذیریم و قطعاً قصد نداشتیم در یک رابطه باشیم.
کریستین: دقیقا. اما این یک ارتباط فوری بود و ما از آن زمان جدایی ناپذیر بوده ایم.

کی نامزد کردی؟
توئیگی: ما با خانواده ام در ایالت بالا بودیم. پا گذاشتیم بیرون تا عمه جلوی کوه از ما عکس بگیره.
کریستین: من چیزی در مورد آن فکر نمی کردم، زیرا توگی عاشق عکس گرفتن است.
توئیگی: اما عمه من می‌دانست که من چه برنامه‌ای دارم، و ما تماس چشمی برقرار کردیم، بنابراین او دوربین را آماده کرد. بعد پیشنهاد دادم
کریستین: برای یک ثانیه سرم را چرخاندم و او روی یک زانو افتاد!

کریستین، چطور لباست را پیدا کردی؟
کریستین: داشتم در پینترست می چرخیدم و این لباس را پیدا کردم، و اینطوری بودم، این کاملا زرق و برق دار است امیدوارم اینطور به نظر من بیاد و عالی بود

از روز عروسی خود چه چیزی به یاد دارید؟
کریستین: در حالی که ما در حال قدم زدن بودیم، مردم پنجره های خود را پایین می زدند و تبریک می گفتند و توقف می کردند تا بگویند چقدر زیبا به نظر می رسیدیم. زن و مرد، پیر و جوان، مردم از همه نژادها – همه بسیار حمایت کردند. من به تمام عشقی که احساس می‌کردیم فکر می‌کنم، حتی از طرف افراد کاملاً غریبه – این دلیل بزرگی است که چرا این شهر را دوست دارم.

عروسی تالار شهر نیویورک

عروسی تالار شهر نیویورک

عروسی تالار شهر نیویورک

لیز و داکس
(عکس ها از سیلوی روزکوف)

لیز و دکس در سالگرد نامزدی خود در تالار شهر ازدواج کردند. داکس در حالی که در پارکی در حال خوردن بستنی نشسته بودند خواستگاری کرده بود. او می‌گوید: «به یاد می‌آورم که فکر می‌کردم، این پارک برای مدت طولانی وجود خواهد داشت. “این مکانی است که می توانیم به آن بازگردیم.”

در برنامه ریزی عروسی چه چیزی برای شما مهم بود؟
لیز: می خواستیم یک لحظه خصوصی داشته باشیم. بنابراین، قبل از پیاده روی به سمت شهرداری، روی یک نیمکت نشستیم و نذرهایمان را با هم خواندیم. می‌دانستیم که اگر مردم تماشا می‌کردند، احساس خودآگاهی می‌کردیم.
داکس: ما آنها را بی سر و صدا خواندیم، و بسیار متمرکز و احساسی بود.

لباستو چطور پیدا کردی؟
لیز: من و خواهرم در چند بوتیک قرار ملاقات گذاشتیم. این سومین لباسی بود که امتحان کردم. من آن را دوست داشتم، بنابراین بقیه قرارها را لغو کردیم و من و خواهرم فقط یک روز را با هم گذراندیم.

و گوشواره شما؟
زنی که لباس من را تغییر داد تعدادی از گل های باقی مانده را نجات داد و من آنها را به گوشواره تبدیل کردم. این یک نقطه پایان کامل بود.

بیشتر به چه چیزی نگاه می کنید؟
لیز: وقتی بعد از مراسم درها را باز کردیم، خانواده مان بیرون منتظر بودند و آنها کوفته پرت کردند. فوق العاده سرگرم کننده بود و من از شدت این همه احساس شگفت زده شدم. در ابتدا، ما قصد داشتیم یک عروسی در تالار شهر برگزار کنیم و سپس یک جشن عروسی بزرگتر برگزار کنیم. اما اکنون ایده برگزاری هر نوع جشن دیگری احساس عجیبی می کند زیرا ما تمام آن احساسات را آن روز تجربه کردیم.

گابریلا و رافائل
(عکس ها از سیلوی روزکوف)

گابریلا و رافائل به یک عروسی شیرین و ساده امیدوار بودند. گابریلا می گوید: «ما می خواستیم چیز کوچک خودمان را داشته باشیم، فقط ما دو نفر. بنابراین، این زوج در حالی که در خانه آماده می شدند پیتزا خوردند و شامپاین نوشیدند. بعد از مراسم شهرداری خود، با دونات جشن گرفتند.

میشه از لباست بگی؟
گابریلا: من لباسم را به قیمت 10 دلار در یک فروشگاه دستفروشی در نیوجرسی پیدا کردم. اتاق رختکن به دلیل کووید بسته بود و لباس خیلی بزرگ بود. اما من فهمیدم که برای 10 دلار، بدترین چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد چیست؟

کی فهمیدی میخوای ازدواج کنی؟
رافائل: من همینطور بودم، میدونی چیه؟ گاب شگفت‌انگیز است، شگفت‌انگیزترین فردی که تا به حال ملاقات کرده‌ام، و من نمی‌توانم او را از دست بدهم. بنابراین، من برای ما یک سفر برنامه ریزی کردم تا از زادگاهم در کالیفرنیا دیدن کنیم. ما روز را در دلتای ساکرامنتو-سن خواکین گذراندیم، جایی که هزاران جرثقیل شنی در حال مهاجرت بودند. هر غروب پرواز می کنند و آسمان را می پوشانند.
گابریلا: خیلی معمولی و شیرین بود. او به معنای واقعی کلمه بود، “من باید از شما یک سوال بپرسم.” این زن و شوهر هم در کنار ما در حال نامزدی بودند. آنها این پیک نیک مفصل را داشتند.
رافائل: اوه خدای من، آنها شامپاین خوردند. و من در کنار جاده بودم. من اینطور بودم، من در حال کنده شدن هستم!
گابریلا: اما واقعا عالی بود. من قبلا جرثقیل ندیده بودم آنها پرندگان دایناسور عجیبی هستند و بسیار عجیب به نظر می رسند.

چه چیزی را در مورد یکدیگر دوست دارید؟
گابریلا: راف مهربان ترین فردی است که تا به حال دیده ام. من نمی توانم باور کنم که او را در Tinder پیدا کردم. من شش سال در Tinder بودم که این همه مزخرف را پشت سر گذاشتم، و بعد مثل دومین قرار ملاقات او با Tinder بودم. او مجبور نبود از هیچ یک از آن ها عبور کند!
رافائل: وقتی با او هستم، کارهایی را انجام می دهم که معمولاً انجام نمی دادم. او مرا به سراسر جهان برده است.
گابریلا: ما فقط به اسکاتلند رفته‌ایم.
رافائل: همین اطراف! [laughter] من فقط وقتی با او هستم آدم بهتری هستم و خیلی بیشتر از دنیای زیبای اطرافم را می بینم.
گابریلا: متشکرم، راف، وای.
رافائل: او کلیدی است که درها را باز می کند.
گابریلا: خدایا. ای کاش می توانستی با پدرش ملاقات کنی، زیرا او همه چیزهای شلوغ را از اینجا می آورد. او خیلی شیطون است اما بسیار شیرین است.

به زوج های خوشبخت تبریک می گویم! آیا شما (یا) در شهرداری ازدواج می کنید؟

PS هفت عروسی دیگر در تالار شهر و یک عروسی خمیده در بروکلین.

(عکس‌های جولیا و آلن توسط لیز دیوین. تمام عکس‌های دیگر توسط سیلوی روزکوف.)