روشهای روزمره ای که به بچه ها نشان می دهیم آنها را دوست داریم

ناهار مدرسه دخترانه

مادرم برایم دست نوشته می نوشت. برای سال‌ها: یادداشت‌هایی در جعبه نهارم، روی فرش در ورودی خانه‌مان، روی تختم وقتی برای ملاقات به خانه می‌آمدم. یادداشت های روی زمین یا تخت کاربردی بودند: فلانی و به اصطلاح ؛ من روز پنجشنبه با چشم پزشک قرار گذاشتم. فکر کردم به این داستان علاقه دارید (مقاله روزنامه پیوست شده است). من خیلی کم یادآوری می کنم که یادداشت های ناهار چه می گفتند ، اما آنها به چیزی فوری اشاره می کردند: یک آزمایش تاریخ ، یک بازی بسکتبال ، شب افتتاحیه نمایش که ماه ها در حال تمرین بودم.

هر روز صبح ، او یادداشت را با ساندویچ سالامی ، هویج ، بطری آب سیب ، دستمال پارچه ای که دوستانم به خاطر آن من را مسخره می کردند ، می ریخت. حتی در دبیرستان ، یادداشت ها هنوز وجود داشت. در آن زمان من کمی از آنها خجالت می کشیدم ، اما آنقدر که به او بگویم آنها را ترک نکند و به اندازه کافی برای نخواندن آنها نباشد. آنها به اندازه ساندویچ قابل اعتماد بودند.

همیشه می دانستم که چقدر او مرا دوست دارد.

هنگامی که آخرین رابطه من در آغاز سی سالگی من در حال فروپاشی بود ، به یاد می آورم که به سابقم می گفتم: عشق یک فعل استبه من همچنان در مورد آن مطمئن هستم. عشق آنجا نمی نشیند ، بی جان ، تمام تلاش را بدون تلاش نگه می دارد. روز به روز نشان داده می شود. اینم یه قهوه بگذار شانه هایت را بمالم. میدونی من بهت افتخار میکنم

به تازگی ، هنگامی که من در حال گذراندن یک دوره مدیتیشن بودم ، معلم بودایی داستانی را درباره یک نوه تعریف کرد که از پدربزرگش که زمان زیادی را با او گذرانده بود پرسید که آیا او را دوست داری؟ “البته که دوستت دارم!” گفت شوکه شده “چرا می پرسی؟” کودک گفت: “خوب ، این فقط وقتی شما به من توجه نمی کنید ، من آن را احساس نمی کنم.” توجه محض: این نوع خاصی بود که این کودک عشق پدربزرگش را احساس کرد. این را در یادداشت های مادرم احساس کردم. دیگران وقتی که یک دوست پیام محبت آمیزی می فرستد یا یک شریک در پایان روز سگ را پیاده می کند احساس می کنند. راه های بی پایان و شگفت انگیزی برای تبدیل عشق به فعل وجود دارد.

من شروع کردم به یادداشت برداری در جعبه ناهار دخترم نوآ ، همانطور که احساس می کنم مادر من از من دور می شود. اوایل در همه‌گیری همه‌گیر، ما هر روز او را FaceTime می‌کردیم، اما این لحظات روزمره دیگر بخشی از زندگی ما نیستند. او در سراسر قاره، در منطقه زمانی متفاوتی زندگی می‌کند، و روزها در اینجا ناگهان دوباره پر و شلوغ می‌شوند، و من مطمئن هستم که او نمی‌خواهد مرا با تماس‌های تلفنی و ایمیل‌ها آزار دهد، و نمی‌تواند برای من یادداشت بگذارد. دیگر روی تخت من بیش از دو سال است که در خانه نیستم و خانه ای که می شناختم به هر حال فروخته شده است. اما همچنین به این دلیل که او دیگر مطلقاً همه جزئیات را نمی داند. او احتمالاً نمی تواند ، همه ریزترین اتفاقات یک زندگی مشترک را تجربه کند. دیگر نمی توان درباره اندازه یک ناهار چیزی گفت.

بنابراین، به نوآ می نویسم و ​​به مادرم فکر می کنم: از میله های میمون لذت ببرید! از خیارهای خود لذت ببرید! موفق باشید در آزمون املایی! هر جمله به معنای نشان دادن او بود، همانطور که هر روز به من نشان داده می شد: می بینمت ، می شنوم ، دوستت دارم.


ابیگیل راسمینسکی نویسنده، ویراستار و معلم ساکن لس آنجلس است. او نویسندگی خلاق را در دانشکده پزشکی کِک USC تدریس می کند و خبرنامه هفتگی مردم + بدن را می نویسد. او همچنین درباره ازدواج ، مادری و همسایگان نوشت.

PS نابغه‌ها چه غذایی را برای ناهار مدرسه بچه‌هایشان بسته‌بندی می‌کنند، و چگونه می‌توانند بچه‌های خود را به صحبت در هنگام شام دعوت کنند.

(عکس توسط ویکتور تورس/استوکسی.)