پس گذشت سال ها پاد شاه مصر خوابی را دید که از حضرت یوسف خواست آن را تفسیر کند. تصمیم زلیخا این بود که به جهت زنان، مجلسی را برگزار کند، بهاین ترتیب آنان را در قصر دعوت کرد و یک چاقو و میوه به دستانشان اعطا کرد و حضرت یوسف را در همان زمانه صدا زد و به مجلس Asadi yousef دعوت کرد. امام علی (علیه السلام)- امّا داستانهایی که پیرامون امّتها در قرآن آمده سه مدل است؛ پارهای از آن در مورد گذشته؛ پارهای از آن در مورد زمان رسول اسلام (صلی الله برعلیه و آله) و پارهای، خبر از وقایعی است که آن گاه زمان پیامبر (صلی الله برعلیه و آله) اتّفاق خواهد افتاد. آنگاه از وصال برادران یوسف به مصر، حضرت یوسف آنان را دید و شناخت درحالیکه، برادرانش او را نشناختند و ایشان اهمیت خوش رفتاری از برادرانش پذیرایی کرد. طبق بعضی از گفته ها، حضرت یوسف( درمقابل السلام) بمدت ۱۲۰ سال قدمت کرد و در فلسطین او را دفن کردند. پس از ورود او به مجلس، زنان تحتتأثیر زیباییش قرار گرفتند و بقدری حواسشان به ایشان پرت شد که دستشان را بریدند. 10-زلیخا خواست به زنان مصر تفهیم نماید که شما یک لحظه یوسف را دیدید، طاقت از کف دادید؛او شبانه روز در خانه من است؟ همین ماجرا بهگوش مردمان شهر رسید و گروهی از زنان شهر، زلیخا را سرزنش کردند. خودتان بگویید، گفتند: (در مذهب ما) مصیبت دزد، خود دزد هست که برده و مملوک مالک جنس مى شود، ما سارق را همین طور عذاب مى کنیم. مردم شهر، این ماجرا را شنیدند و جمعی از زنان، زلیخا را سرزنش می کردند. حضرت یوسف( ع) از نظر قرآن، جوانی زیاد قشنگ و خوش سیما بود و به این خاطر او نزد زلیخا زن عزیز مصر بزرگ شد و زلیخا شیفته ی او شد اما به علت همین که او خویشتن دار بود التماس زلیخا را نپذیرفت. بعداز آن اتفاق، هر روز زنانی به هر بهانه ای یوسف را ملاقات می کردند و پیشنهاد رابطه نامشروع به او می دادند تا اینکه حضرت یوسف برای رهایی آن ها از خدا خواست تا او را به زندان بیاندازد. قرآن مهربان در ادامه قصه می فرماید: «ما به یوسف وحی فرستادیم و گفتیم غم مخور، روزی فرا می برسد که آنها را از کلیه آین نقشه های نحس با خبر خواهی ساخت در حالی که آنها تو را نمی شناسند» (۳۸۶). آمد و سرگذشت خویش را تفسیر داد، گفت: «نترس، از خویشاوندان ظالم نجات یافتی»!